خدایا ارامشم تویی

  • خانه 
  • یا مهدی ادرکنی  داستان 

داستان کوتاه

27 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​📚داستان کوتاه 
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد …

او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛

تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد …
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟

ڪفاش گفت روزی سه درهم

تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:

بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!

برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده …
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.

آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند …!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر …
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،

ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:

بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

فروردین 1402
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  

خدایا ارامشم تویی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس