خدایا ارامشم تویی

  • خانه 
  • یا مهدی ادرکنی  داستان 

پندانه

24 آذر 1401 توسط زهرا کرمی

✍ خیلی راحت به دیگران نمره‌های پایین و منفی ندیم
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشی‌اش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه!
مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه.
دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشی‌اش 10 شده بود!
پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم، و به‌جای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود!
معلم هم دور اون، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود:

پسرم! دقت کن!
فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: 

می‌تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟
مدیر هم با لبخند گفت: 

بله، لطفا منتظر باشید.
معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد، خشکش زد. مادر یک چشم بیشتر نداشت!
معلم با صدایی لرزان گفت:

ببخشید، من نمی‌دونستم، شرمنده‌ام.
مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت.
اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد، با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت:

معلممون امروز نمره‌ام رو 20 کرد. زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم.»

 نظر دهید »

.

24 آذر 1401 توسط زهرا کرمی

​🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی علیه السلام: چه بسيار است عبرتها و چه اندك است عبرت گرفتن!
📚نهج البلاغه، حکمت 297 
⏳امروز پنجشنبه  

۲۴ آذر ماه ۱۴۰۱

۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۴

۱۵ دسامبر ۲۰۲۲

 نظر دهید »

مناجات

23 آذر 1401 توسط زهرا کرمی

​✨خدایا 

هر شب نورے

از وجود نورانیت💫

بر قلب تاریڪ و گرفتہ ام بتابان و 

با حرارت عشقت

این دل خستہ و یخ زدہ را گرمے ببخش
🌙شبتون بخیر🌙

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

،

23 آذر 1401 توسط زهرا کرمی

​به مردم لبخند بزن  …!

قالَ رَسُولُ اللّٰه (ص) :

إِنَّكُمْ لَا تَسَعُونَ النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ وَلْيَسَعُهُمْ مِنْكُمْ بَسْطُ الْوَجْهِ وَحُسْنُ الْخُلُقِ .
پیامبر اكرم(ص) : 

شما نمی توانید مردم را با اموال و دارایی که در اختیار دارید جلب خود کنید ؛ بلکه با گشاده رویی و اخلاق نیکوست که می توانید همنشینی و مصاحبت با آنها را به دست آورید .  

 نظر دهید »

داستان زیبا رد پا

23 آذر 1401 توسط زهرا کرمی

🔷 شبي مردي در رؤيا بود. او در خواب ديد كه با معبودش در طول ساحل قدم ميزند، و در پهنه‌ی آسمان صحنه هائي از زندگيش آشكار مي‌شود.

در هر صحنه، او متوجه شد دو اثر ردپا بر روي ماسه‌ها هستند. يكي متعلق به او وديگري از آن معبودش. زماني يك صحنه از زندگي گذشته اش را ديد. اوبه ردپاها در روي ماسه نگاه كرد.
🔸متوجه شد در بعضي مواقع در طول مسير زندگيش، فقط يك ردپا وجود دارد. اوهمچنين متوجه شد كه اين اتفاق در مواقعي رخ ميدهد كه در زندگيش افت كرده و غمگين و افسرده است، اين موضوع او را واقعاً پريشان كرد.

 او از معبودش سؤال كرد: “بار خدايا تو گقته بودي كه مصمّمي مرا حمايت كني و با من در طول راه زندگي قدم برميداري اما من متوجه شدم در مواقعي كه در زندگيم آشفته‌ام، فقط اثر يك ردپا وجود دارد. من نميفهمم چرا من وقتي به تو نيازدارم تو مرا ترك ميكني؟
🔹معبودش پاسخ داد: “عزيزم،  آفریده‌ی عزيز من، من ترا دوست دارم و هرگز ترا ترك نخواهم كرد. در مواقعي كه رنجي را تحمل ميكني، زمانيكه تو فقط اثر يك ردپا را مي‌بيني، آن همان وقتيست كه من تو را روي شانه هايم حمل ميكنم.”

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

خدایا ارامشم تویی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس