خدایا ارامشم تویی

  • خانه 
  • یا مهدی ادرکنی  داستان 

حکایت_همسایه_کافر

28 بهمن 1401 توسط زهرا کرمی

مردی مسلمان ، همسایه ای کافر داشت …!!!

او هر روز و هر شب ، همسایه ی کافر را لعن و نفرین می کرد …!

که خدایا … جان این همسایه ی کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن …!

طوری که مرد کافر دعاهای او را می شنید …!!!

زمان گذشت و آن فرد مسلمانی که نفرین میکرد ، خودش بیمار شد …!!!

دیگر نمی توانست غذا درست کند …! اما غذایش در کمال تعجب سر موقع در خانه اش حاضر می شد …!

مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی 

غذای مرا در خانه ام حاضر و ظاهر میکنی و لعنت بر آن کافر خدانشناس که تو را نمی شناسد …!!!

روزی از روزها که می خواست برود و غذا را بردارد ، دید این همسایه ی کافر است که برایش غذا می آورد …!!!

از آن شب به بعد مرد مسلمان قصه ديگری سر نماز می گفت …!

که خدایا … ممنونم این مرتیکه ی شیطان را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد …! 

من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی …!!!
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمی رد در درد خودپرستی
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

خدایا ارامشم تویی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس