خدایا ارامشم تویی

  • خانه 
  • یا مهدی ادرکنی  داستان 

داستان کوتاه

24 بهمن 1401 توسط زهرا کرمی

مسافر تاکسى آهسته روى شونه‌ى راننده زد. چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه.
 راننده داد زد، کنترل ماشين رو از دست داد، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس، از جدول کنار خيابون رفت بالا، نزديک بود که چپ کنه، اما کنار يه مغازه توى پياده رو، متوقف شد.
براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.
تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: 

هى مرد! ديگه هيچ وقت، اين کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!

مسافر عذرخواهى کرد و گفت: 

من نميدونستم که يه ضربه‌ى کوچولو،

 آنقدر تو رو ميترسونه.
راننده جواب داد: واقعآ تقصير تو

 نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان

 يه راننده‌ى تاکسى، دارم کار ميكنم‌، 
آخه من 25 سال، راننده‌ ماشين 

نعش کش بودم…
گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى 

عادت ميکنيم که فراموش ميکنيم جور

 ديگر هم ميتوان بود

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

خدایا ارامشم تویی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس