خدایا ارامشم تویی

  • خانه 
  • یا مهدی ادرکنی  داستان 

پندانه

29 دی 1401 توسط زهرا کرمی

✍ غیرت؛ رسم جوانمردی

🔸از حموم عمومی دراومدیم. نم‌نم بارون می‌زد. خانمی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و… جلوش پهن بود.
🔸 دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشتر لیف و جوراباشو خرید.
🔸تعجب کردم و پرسیدم: 

داداش واسه کی می‌خری؟ ما که تازه از حموم دراومدیم، اونم این همه.
🔸دوستم گفت: 

تو این سرما از سر غیرتشه که با دست‌فروشی خرجشو درمیاره، وگرنه می‌تونست الان تو یه بغل نرم و یه جای گرم، تن‌فروشی و فاحشگی کنه. 
🔺پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه. 
🔸خودش برگشت تو حموم و صدا زد: 

نصرت اینا رو بذار دم‌دست مردم و بگو صلواتیه.
📚 برگی از دفترچه خاطرات جهان پهلوان تختی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

خدایا ارامشم تویی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس