خدایا ارامشم تویی

  • خانه 
  • یا مهدی ادرکنی  داستان 

مسجد سهله و سنگ سبز آسمانی

04 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

​مسجد سهله و سنگ سبز آسمانی!

اون دسته از عزیزانی که به کربلا مشرف میشن حتما ب مسجد سهله سر میزنن

يكى ديگر از مساجد مبارك، مسجد سهله است و آن خانه ادريس پيامبر (ص) بود.

كه در اين مسجد خياطى مى كرد و نماز مى خواند.

كسى حاجتش را در اين مسجد از خدا بخواهد،

خداوند حاجت او را روا مى كند.

و در روز قيامت وى را به جايگاه بلندى در مرتبه ادريس بالا مى برد و او را از گرفتارى دنيا و مكر دشمنانش پناه مى دهد.

در بحار الأنوار به نقل از ابن مهران از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت:

هرگاه وارد كوفه شدى به مسجد سهله برو و آن جا نماز بخوان و از خداوند حاجت دين و دنيايت را بخواه.

امام صادق (ع) فرمود:

مسجد سهله خانه حضرت ابراهيم (ع) بود.

كه از آن جا به نزد قوم عمالقه رفت 

و هر گرفتارى كه به آن مسجد آيد و بين نماز مغرب و عشا در آن نماز بخواند و دعا كند، خداوند گرفتارى او را برطرف مى كند.

و در هر شبانه روز، ملائكه به اين مسجد پناه آورده، به عبادت خدا مى پردازند،

و هيچ پيامبرى به رسالت برانگيخته نشد مگر اين كه در آن مسجد نماز خواند.

و از آن جا حضرت ابراهيم (ع) به  قوم عمالقه به سوى يمن حركت كرد.

و از اين مسجد حضرت داود (ع) به سوى جالوت رفت.

واما : 

در گوشه این مسجد  آن سنگ سبزی  است که صورت وشمایل همه ی پیامبران بر آن نقش بسته زیرا این سنگ گِلی ایست که خداوندپیامبران را از آن آفریده است..

و بعد از ظهور امام زمان ب روی ان سنگ نقش  صورت تمام پیامبران نمایان میشود ….!

 نظر دهید »

مناجات

04 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

​✍روزی بایزید بسطامی فرمود:

سی سال بود كه ميگفتم:

خدایا؛ چنين كن و چنين دِه ؛

چون به قدمِ اولِ معرفت رسيدم ؛

گفتم :

الهی؛ تو مرا باش و هر چه مي خواهی كن…

نقل است كه شيخ در پس امام جماعتی ؛ نماز خواند؛

پس از نماز ؛ امام جماعت پرسيد : ياشيخ !!

تو كسبی نمی كنی و چيزی از كسی نمی خواهی ؛

از كجا مي خوری ؟ بايزيد گفت :

صبر كن تا اين نماز را دوباره به قضا بخوانم .

گفت : چرا ؟

گفت : نماز از پس كسي كه روزی دهنده را نداند ؛ روا نبود …

 نظر دهید »

داستان

04 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

​اين بود که از دوندگي خسته شد و از بزرگان و از همه کس نااميد شد و ناچار دل در خدا بست و درمانده و دل شکسته راه مسجد را پيش گرفت. در مسجد هيچ کس نبود. وضويي گرفت و در محراب شبستان مسجد دو رکعت نماز خواند و از ناراحتي که داشت شروع کرد بلند بلند مناجات کردن:

- خدايا هيچ کس به داد من نرسيد، ديگر چاره اي نمانده و هيچ کاري از دستم برنمي آيد، حالا ديگر تو به داد من برس و داد مرا از اين بيدادگر بستان. خدايا… خدايا…

دلش شکسته بود و بي اختيار به صداي بلند به گريه افتاد.

در اين موقع پيرمرد درويشي از ايوان مسجد به شبستان وارد شده بود و مناجات مرد کاسب را شنيد و گريه اش را ديد و دلش به حال آن مرد سوخت. وقتي گريه اش آرامتر شد درويش پيش آمد و گفت:

- اي برادر، خوب صفايي پيدا کردي، شايد نمي خواهي کسي حال تو را ببيند اما من حرفهايت را شنيدم و متأثر شدم. مگر چه شده که اين طور ناراحت و بي طاقت

شده اي؟

مرد گفت: نمي دانم، وقتي آدم از همه جا درمانده مي شود و دلش مي شکند ديگر اختيار زبانش و اشکش را ندارد، اميدوارم مرا ببخشيد.

درويش گفت: بخشايش از خداست. نه، واقعاً مي خواهم بپرسم چه شده، شايد وسيله اي و علاجي پيدا شود، شايد کاري بشود کرد.

مرد گفت: کار از گفتن گذشته، مگر خدا خودش چاره اي بکند.

درويش گفت: مي فهمم، خوب، خدا هم کارها را با اسبابها راست مي آورد. خدا به مردم روزي مي دهد اما نان را با زنبيل از آسمان نمي فرستد. در دنيا سبب ها و وسيله هاي بسياري هست که وقتي کسي آنها را نمي شناسد نمي داند چه بايد بکند. من فکر مي کنم اگر دردت را به من بگويي شايد خداوند سببي بسازد.

مرد گفت: گفتن هيچ فايده اي ندارد. اي درويش در بغداد فقط خليفه مانده است که با او نگفته ام، ديگر با همه اميران و بزرگان، با قاضي و شحنه و با هر که تو فکرش را بکني گفته ام و فايده نداشته، به اينکه با تو بگويم هم سودي ندارد.

درويش گفت: خيلي خوب، ولي ببين ظاهر کار نشان مي دهد که من از تو درويش ترم ولي اينقدر مثل تو ناراحت نيستم. شايد تو هم از اين گفتن آرامشي پيدا کني، تازه اگر فايده اي ندارد ضرري هم ندارد. من که درد و گرفتاري تو را بيشتر نمي کنم. يا سودي از اين گفتن به دست مي آيد يا نمي آيد ولي زياني ندارد. مگر نشنيده اي که از قديم گفته اند: هر که غمي دارد و با هر کسي بگويد شايد که از کمتر کسي چيزي بشنود که راحتي بيابد.

مرد گفت: راست مي گويي، بهتر است بگويم.

و داستان خود را از اول تا آخر براي درويش تعريف کرد.

درويش وقتي احوال را شنيد گفت: هان، پس معلوم مي شود حق با تو است و اگر هر چه من مي گويم عمل کني همين امروز مي تواني پول خودت را از آن امير وصول کني.

مرد کاسب گفت: چه طور ممکن است!

درويش گفت: حالا مي بيني. اگر نشد مرا سرزنش کن. اصلا اگر درست فکر کني حالا وقت نماز نبود و من هم نمي دانم چرا به مسجد آمدم و در اين وقت روز گويا خدا مرا به مسجد کشيد تا آنچه را مي دانم به تو بگويم که تو راحت شوي. من چيزي نيستم ولي اين دعاي تو بود که مستجاب شد و سبب ساز آن خداست. خداوند هميشه اسباب هايي دارد که به موقع خودش به کار مي اندازد و حق را بر ناحق پيروز مي کند، اين اسبابها گاهي در آخرين لحظه به کار مي افتد براي اينکه پيش از آن مردم کوشش و تلاش خودشان را هم بکنند.

مرد گفت: نمي دانم، مي گويي چه کار کنم، اميد به خدا.

 نظر دهید »

کمال خواهی وخود خالی از کمال

02 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

 مرحوم علامه رحمة الله علیه: آن که در خواسته های خویش دقت کند مطلقا به کمال رسیده را خواهد،که شیء تا به کمالش نرسد خواهان ندارد .پس چگونه در مورد خود میخواهد ناقص و خام بماند

📚صد کلمه در معرفت نفس،کلمه۸۲

 نظر دهید »

دین عفو دین جهاد

02 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

ما همه می‌دانیم که اسلام دین رافت و رحمت است، دین گذشت و اغماض است، دین عفو است، دین صفح است. خداوند می فرمایند: «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ؛  باید مؤمنان عفو و صفح پیشه کنند و از بدی ها درگذرند، آیا دوست نمی‌دارید که خدا هم در حق شما مغفرت (و احسان) فرماید؟»(نور، ۲۲). 

اسلام دین صلح است: «وَالصُّلْحُ خَيْرٌ»(نساء، ۱۲۸)، «وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِيْنِكُمْ»(انفال، 1) اما از آن طرف هم می‌دانیم که بالاخره  سخت‌گیری‌هایی هم در قسمت‌هایی شده؛ ما در اسلام جهاد را داریم. بالاخره جهاد با لبخند نیست، جهاد با سلاح است و سلاح فقط برای نگاه کردن نیست. سلاح هم گاهی زمینه استفاده پیدا می‌کند، باید فرود آورد یا باید نشانه‌گیری کرد شمشیر هم وقتی پایین می‌آید به کسی ناز نمی‌ کند، سر را می‌ شکند می‌ برد. 

درتاریخ اسلام هم ما می‌دانیم در زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در خود مدینه عده زیادی سر بریده شدند که بیشترشان به دست امیرالمومنین (علیه السلام) بود. بنی قریظه بر اثر تخلف و عهد شکنی که کردند و با دشمنان اسلام هم پیمان  شده بودند، از طرف خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور داده شد که باید از این ها انتقام بگیرید. بر حسب نقلی در یک روز هفتصد نفر را سر بریدند.

آیت الله مصباح یزدی

 نظر دهید »

امام علی ع

02 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

​✍ قال امیرالمومنین (علیه‌السلام):

اگر قرار است که به ناچار تعصّب ورزید، پس باید تعصّب شما، در یاری کردن حق و فریادرسی گرفتاران باشد.

📚تصنیف غرر / ۹۸۱

 نظر دهید »

مرحوم دولابی میفرمایند

02 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

​✅مرحوم دولابی میفرمایند:

✍توقعّ، صفت خـوبی نیـست. 

اصـلاً از هـیچ کس حتی خـدا و  پیامبر و امام هم نباید توقّع داشت . چون متوقّع، منتظر است آن چیزي را که می خواهد، به او بدهند و قدر آن چیزهایی را که به او داده اند، نمی داند و شاکر نیست. متوقّع احسان صاحبخانه را نمی بیند، فقط به دنبال خواسته ي خودش است و حواسش آنجاست. اما امید خوب است ؛ یعنی به کرم و رحمت حق امیدوار است، چـه بـه او بدهند یا ندهند . اگـر هم ندادند، گله اي ندارد. رفقا هم نباید از همدیگر توقعّ داشته باشند.

 نظر دهید »

حدیث

02 آبان 1403 توسط زهرا کرمی

​✍قال امیرالمومنین (علیه‌السلام):

فرمان برداری خداوند و کار نیک هر دو تجارتی سودمند است.

📚تصنیف غرر / ۳۴۳

 نظر دهید »

خانه های قدیمی را دوست دارم

11 شهریور 1403 توسط زهرا کرمی

​خانه های قدیمی را دوست دارم 

چونکه… 

چایی همیشه دم بود

روی سماور

توی قوری

در خانه همیشه باز بود

مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست

غذاها ساده و خانگی بود

بویش نیازی به هود نداشت

عطرش تا هفت خانه می رفت

کسی نان خشکه نداشت

نان برکت سفره بود. 

مهمانِ ناخوانده، 

آب خورشت را زیاد می کرد

بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط 

غوغا میکرد

خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود

نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود

دلخوری ها مشاوره نمی خواست

دوستی ها حساب و کتاب نداشت

سلام ها اینقدر معنا نداشت

‍خانه های قدیمی را دوست دارم

تاریخ در آنها به زیبایی درحرکت است

همه چیز عمر داردحرف دارد

برکت دارد

 نظر دهید »

پندانه

14 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

️ کار اگه برای خدا باشه آدم هیچ‌وقت ضرر نمی‌کنه

🔹صاحبخونه جوابم کرده بود. خیلی دنبال خونه گشتیم تا خونه‌ای پیدا کردیم ولی دیوارهاش خیلی کثیف بود. 

🔸هزینه نقاش نداشتم. تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم. باجناق عارف‌مسلکم هم قبول کرد که کمکم کنه.

🔹چند روز بعد از تموم‌شدن نقاشی، صاحبخونه  گفت مشکلی براش پیش اومده خواهش کرد قرارداد رو فسخ کنیم!

🔸چاره‌ای نبود فسخ کردیم! دست از پا درازتر برگشتیم.

🔹از همه شاکی بودم! از خودم، از صاحبخونه، از خدا و… 

🔸اما باجناق با یه آرامشی گفت: 

خوب شد به‌خاطر خدا نقاشی کردم. 

🔹و دیگه هیچی نگفت! راز آرامش باجناق همین بود؛ فهمیدم چرا ناراحت نیست، چرا شاکی نیست و چرا احساس ضرر نمی‌کنه.

🔸چون برای خدا کار کرده بود و از خلق خدا انتظاری نداشت.

🔹کار اگه برای خدا باشه آدم هیچ‌وقت ضرر نمی‌کنه؛ چه به نتیجه برسه، چه به نتیجه نرسه؛ چون نمی‌دونه کاری که برای خدا انجام بشه هیچ‌وقت گم نمی‌شه.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

امروز ۲۴ ذی الحجه روز مباهله است.

11 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

🔵 حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:

🌕 از غریب ترین ایام زندگی ما ایام مباهله است. خیلی از ما عالمانه حرف می‌زنیم و عوامانه فكر می‌كنیم در نتیجه آن اركان ولایت را تقریباً از دست می‌دهیم در حالی که آن اجزای غیر ركنی را خیلی محترم می‌شمریم مانند اول ذیحجه که سالروز ازدواج وجود مبارك حضرت امیر با فاطمه زهرا(سلام الله علیهما) است اینها جزء واجبات غیر ركنی است.

در نماز یك واجب ركنی داریم یك واجب غیر ركنی، در خصوص امامت و ولایت نیز همین طور است؛ غدیر جزء واجبات ركنی امامت است، مباهله جزء واجبات ركنی ولایت است ، با سالروز ازدواج فرق می‌كند. در حالی که  نه رسانه‌ها از او نام می‌برند و نه حوزه‌ها خبری هست! آن وقت آن مسائل واجبات غیر ركنی را خیلی دامن می‌زنیم، آنها هم واجب هست اما مثل اجزای نماز است لکن حمد و سوره كجا، ركوع و سجود كجا؟! حمد و سوره واجب غیر ركنی است اما ركوع و سجود واجب ركنی است.

 نظر دهید »

زنده شدن گاو

10 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

علىّ بن مغيره - كه يكى از راويان حديث و از اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام مى باشد - حكايت كند:

روزى در مِنى و عرفات بوديم كه امام موسى كاظم عليه السلام در مسير راه به زنى برخورد كرد، كه مشغول گريه و زارى بود؛ و نيز كودكان خردسالش در اطراف او گريان بودند.

امام كاظم عليه السلام به طور ناشناس نزديك رفت و علّت گريه آنها را جويا شد؟

زن اظهار داشت : اى بنده خدا! من داراى فرزندانى خردسال هستم ؛ و تنها سرمايه زندگى براى امرار معاش ما يك گاو بود كه ساعتى قبل مرد؛ به همين جهت ، گريان هستم چون ديگر وسيله امرار معاش نداريم .

حضرت فرمود: دوست دارى آن را زنده كنم ؟

زن عرضه داشت : بلى .

پس حضرت كنارى رفت و دو ركعت نماز خواند و دست خود را به سوى آسمان بالا برد و لبهاى مبارك خود را حركت داد و زمزمه اى نود، كه من نفهميدم چه دعائى را خواند.

پس از آن ، امام عليه السلام از جاى بر خاست و به سمت گاو مرده آمد و با پاى مبارك خود بر پهلوى گاو زد.

ناگهان گاو زنده گرديد و بلند شد و سر پا ايستاد،

همين كه زن چشمش به گاو افتاد - كه زنده شده است - سراسيمه كنان فرياد كشيد: اين شخص ، عيسى بن مريم است .

و چون امام كاظم عليه السلام داد و فرياد آن زن را شنيد، سريع حركت نمود و خود را در بين جمعيّت پنهان كرد، تا كسى آن حضرت را نشناسد.

📚بصائرالدّرجات : ج 6، ب 4، ص 74، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 171، ح 1، بحارالا نوار: ج 48، ص 55، ح 62.

 نظر دهید »

دعا برای فرج امام زمان عج

08 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

🔴 دعا برای فرج امام زمان علیه السلام در هنگام زوال جمعه

🔵 در روایت آمده است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام هنگام زوال جمعه برای امر قیام حضرت مهدی ارواحنا فداه دعا می کردند.

📚 مکیال المکارم ج ۲ ص ۵۱

🌕 زوال خورشید : موقعی است که خورشید به وسط آسمان برسد که همان اذان ظهر است.

#امام_زمان

#روز_جمعه

 نظر دهید »

از اموری که پیامبر ص از آن بیزار بودند

07 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

🔴از اموری که پیامبر اکرم(ص) از آن بیزار بودند

✍به قدری پيغمبر اکرم(ص) از اين جلال و حشمت‌ها تنفر داشت که سراسر زندگی او پر از اين قضيه است. اگر يک جا می‌خواست راه بيفتد، چنانچه عده‌ای می‌خواستند پشت سرش حرکت کنند اجازه نمی‌داد. 

اگر سواره بود و يک پياده می‌خواست با او بيايد می‌فرمود برادر! يکی از اين کارها را بايد انتخاب کنی: يا تو جلو برو و من از پشت سرت می‌آيم، يا من می‌روم تو بعد بيا. يا احياناً اگر ممکن بود که دو نفری سوار بشوند می‌فرمود: بيا دو نفری با هم سوار می‌شويم؛ من سواره باشم تو پياده؟! اين‌جور در نمی‌آيد. محال بود اجازه بدهد او سواره حرکت کند و يک نفر پياده.

در مجلس که می‌نشست مي‌گفت به شکل‌ حلقه بنشينيم که مجلس ما بالا و پايين نداشته باشد. اگر من در صدر مجلس بنشينم و شما در اطراف، شما می‌شويد جزء جلال و دبدبه من، و من چنين چيزی را نمی‌خواهم. پيغمبر(ص) تا زنده بود از اين اصل تجاوز نکرد. 

📚 شهید مطهری، سیری در سیره نبوی، ص۹

 نظر دهید »

تلنگر

07 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

🔴اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است هرگز با اينهمه #غرور زبانه نمی کشید

وقتی #عصبانی هستید

مواظب حرف زدنتان باشید

عصبانیت شمافروکش خواهدکرد

ولی حرفهایتان یک جایی می مانند. 

میدونید خداوند چه بنده هاییو دوس داره و بهشون می نازه

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين

آن کسانی که در حال خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و تنگدستی، به احسان و بذل و بخشش دست می‌یازند، و خشم خود را فرو می‌خورند، و از مردم گذشت می‌کنند، و (بدین وسیله در صف نیکوکاران جایگزین می‌شوند و) خداوند (هم) نیکوکاران را دوست می‌دارد.

📚آل عمران/13

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

داستان کوتاه

03 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

​📚 داستان کوتاه

روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند.

شکارچی سگی داشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد.

هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد.

هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود.

مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد ، دهقان که دیگه از تکرار حوادث خسته شده بود ، بجای اینکه پیش همسایه اش برود و شکایت کند ، سراغ قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند.

در محل قاضی هوشمندی داشتند

شکارچی برای قاضی ماجرا را تعریف کرد.

قاضی به وی گفت من میتوانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم و با زور تمام خسارت وارد آمده به شما پرداخت کند.

ولی این حکم دو نکته منفی دارد.

یکی احتمال اینکه  که باز هم این اتفاق بیفتد هست،

دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته ای.

آیا میخواهی در خانه ای زندگی کنی که دشمنت در کنار شما و همسایه شما باشد؟

راه دیگری هم هست

اگر حرف هائی را که به شما میزنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه  خیلی کمتر و در حین حال از همسایه ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته ای.

وی گفت اگر اینطور است حرف شما را قبول میکنم و به مزرعه خویش رفت و دوتا از قشنگترین بره های خودش را از آغلش بر داشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد، شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت دیگه سگ من چکار کرده؟

دهقان در جواب، به شکارچی گفت من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید.

بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده ام دوتا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم.

شکارچی قیافه اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده.

با هم خداحافظی کردند وقتی داشت به مزرعه اش برمی گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان وی را از گرفتن هدیه ای که به آنها داده بود را می شنید.

دهقان روز بعد دید همسایه اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگه نتواند به مزرعه وی برود.

چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و دوتا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به عوض هدیه ای که به وی داده بود داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند وچقدر از بازی با آن بره ها میبرند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد.

 نظر دهید »

داستان زیبا

03 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

​📚 #داستان_زیبای_آموزنده

🔹 روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: 

استاد، زيبايي انسان در چيست؟ 

استاد دو کاسه آورد و گفت: 

به اين دو کاسه نگاه کنيد 👇

اولی از #طلا درست شده و درونش زهر است 

و دومي کاسه اي #گلی است و درونش آب گواراست، 

شما کدام را مي خوريد؟ 

🔹 شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. 

حکيم گفت: آدمی هم همچون اين کاسه است، 

آنچه که آدمی را زيبا می کند، 

درونش و اخلاقش است. 

در کنار صورتمان بايد سيرتمان را زيبا کنيم.

 نظر دهید »

داستان

03 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

​🔴 مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد

پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد.

بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد.

از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ 

چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد.

📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر

خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱

 نظر دهید »

میلاد امام هادی ع

02 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

بـرپایه اصـول‌را  بنا  بایـد  کـرد

          بـر  هـادی‌راه  اقـتـدا  بایـد  کـرد

 پیش‌از نجف و قدم به وادی غدیر

          تعظـیم به سـوی سـامـرا بایـد کرد

#میلاد_امام_هادی(ع)💫🌺

#بر_شیعیان_جهان_مبارکبارد💫🌺

♨️

 نظر دهید »

خدا چه می خورد

01 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

​خدا چه می‌خورد؟

حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید: 

 بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد،

چه می پوشد و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی. 

 وزیر سر در گریبان به خانه رفت . 

 وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ 

 و او حکایت بازگو کرد. 

 غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. 

 وزیر با تعجب گفت : یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه میخورد؟ 

 - غم بندگانش را، که میفرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمیگزینید؟ 

 - آفرین غلام دانا. 

 - خدا چه میپوشد؟ 

 - رازها و گناه های بندگانش را 

 - مرحبا ای غلام 

 وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد 

 ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید. 

 غلام گفت : برای سومین پاسخ باید کاری کنی. 

 - چه کاری ؟ 

 - ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به 

 درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم. 

 وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند 

 پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر ای چه حالیست تو را؟ 

 و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه که وزیری را در خلعت غلام 

 و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید. 

 پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.

 نظر دهید »

تلنگر

01 تیر 1403 توسط زهرا کرمی

​#تلنگرانه 

عمّار بن حیّان می گوید : به امام صادق (ع) عرض کردم : « پسر اسماعیل ، نسبت به من خوش رفتار است »

امام صادق (ع) فرمودند : اسماعیل را دوست داشتم ، اکنون که گفتی با تو خوشرفتاری می کند ، بر دوستیم نسبت به او افزوده شد ،

رسول خدا (ص) خواهر رضاعی داشت ، او نزد آن حضرت آمد پیامبر (ص) تا او را دید ، خوشحال شد و روپوش خود را برای او گسترد ، و او را روی آن نشانید و سپس با کمال اشتیاق با او گفتگو کرد .

با روی خوش در حالی که خنده بر لب داشت با او گرم صحبت گردید تا او برخاست و رفت .

سپس برادر رضاعی پیامبر (ص) به حضور آن حضرت آمد ، پیامبر (ص) آن رفتاری را که نسبت به خواهرش کرد با او نکرد.

شخصی پرسید : « ای رسول خدا ! چرا آن گونه که با خواهرت گرم گرفتی ، با برادرت گرم نگرفتی ؟ با اینکه او مرد بود ؟ »

پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند : « لمانها کانت ابر بوالدیها منه » « زیرا آن خواهر ، نسبت به پدر و مادرش ، خوش رفتار بود »

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

امام زمانم

31 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#امام_زمانم♥️

اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق

جہــاڹ انتظار

قدومٺ را مي‌ڪشد

چشمماڹ را

بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ

#آقاجآݩ_یہ_نیم_نگاهےبہ_مابینداز

#اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌱

 نظر دهید »

داستان

31 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#داستان 

یک استاد دانشگاه می‌گفت: یک بار داشتم برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. به برگه‌ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا می‌کنم.

تصحیح کردم و ۱۷/۵ گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش می‌آید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم ۱۵ گرفت. برگه‌ها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم، اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم.

🔘 اغلب ما انسان‌ها نسبت به دیگران سخت‌گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحيح كنيم، می‌بينيم به آن خوبی هم كه فكر می‌كنيم، نیستیم.

 نظر دهید »

داستانک

30 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​🔸 گرگی با مادر خود از راهی می‌گذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان می‌انداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد. 

🔸 فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی.

 🔸 گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان می‌اندازد، اگر او نمی‌ترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمی‌کرد، چون مطمئن است من نمی‌توانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان می‌اندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف می‌کند.

👈 گاهی ما را احترام می‌کنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود می‌بینند. مانند: سکوت و احترام عروسی در برابر بدخلقی‌های مادرشوهری بداخلاق، و یا سکوت و احترام کارگری در برابر کارفرمایی ظالم!!!

🌹 حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوض‌ترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و احترامش کنند.

 نظر دهید »

سلام امام زمانم

30 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

💚🌺🍃

🌺

❇️ #سلام_امام_زمانم  🌤 

هـرگـز نمی‌رسند به بـام تو بـال‌ها

همت اگر کنند به شوق تو سال‌ها

دست غزل به پای خیالت نمی‌رسد

بالاتر از تصـور و فـکـر و خـیـال‌ها

گفتند در زمانه آشوب می‌رسی

این روزها زیاد شـده احتمال‌ها

      🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲

🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲

#امام_زمان علیه‌السلام

 نظر دهید »

مولای من

30 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#مولای‌من 

🍂یک عمر به دنبال جوابی دیگر

هر روز کشیده ام عذابی دیگر…

🍂هر شب به هوای دیدنت از خوابی

آسیمه دویده ام به خوابی دیگر…

#امام_زمان  

تعجیل در فرج مولایمان صلوات 

#شبتون‌مهدوی🌙


 نظر دهید »

احتجاج مفید

29 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

شیخ مفید که مجتهد شیعه بود و قاضی نام او را شنیده بود ولی او را ندیده بود در مجلس درس حاضر شد و در محلّ کفش کن مجلس نشست و بعد از لحظه ای خطاب به قاضی کرده گفت:

اگر اجازه بدهید از علماء سؤ الی دارم .

قاضی گفت: بپرسید .

گفت : آن خبر که طایفه شیعه روایت می کنند که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر درباره علی علیه السلام فرموده : « من کنت مولاه فعلی مولاه » صحیح است یا شیعه آن را ساخته است؟

قاضی گفت : خبر صحیح است .

شیخ گفت : پس این خلاف ها وخصومت ها چیست؟

قاضی گفت : ای برادر این خبر روایت است ولی خلافت ابابکر درایت است .

آدم عاقل درایت را برای روایت ترک نمی کند .

شیخ دوباره پرسید: چه می گوئید درباره خبری که از پیغمبر است که فرمود : « یا علی حربک حربی و سلمک سلمی- یا علی جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است» آیا این خبر صحیح است؟

قاضی گفت: ای برادر آن ها که با علی جنگیدند بعداً توبه کردند .

شیخ فرمود : ای قاضی جنگ با علی علیه السلام درایت است ولی توبه کردن آنان روایت است . و به قول شما روایت در مقابل درایت اعتبار ندارد . قاضی نتوانست جواب بدهد مدتی سر به زیر انداخت.

بعد گفت: تو که هستی؟

شیخ گفت:

من محمد بن محمد بن نعمان حارثی هستم .

قاضی برخواست و دست شیخ را گرفت و در جای خود نشاند و گفت: انت المفید حقّاً

علماء را خوش نیامد . قاضی گفت: این مرد مرا الزام کرد ، اگر شما جواب او را میدانید بگوئید . همه ساکت ماندند.

📔فوائد الرضویه، ص۲

منبع: داستان هایی از آثار و برکات علماء ، ص۱۲

 نظر دهید »

ائمه (ع)، شب قدر عالم

29 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

💠 از #ائمه (علیهم السّلام) به عنوان وزرای نظام آفرینش یاد می کنند؛ اینها خلیفه خدایند، خلفاء الله اند. از غیر از ائمه (علیهم السّلام) به عنوان رعیت یاد می کنند، از ماها به عنوان رعیت یاد می کنند. در بین ما رعیت ها می گویند بعضی ممتازند؛ مثل بحرالعلوم، مثل ابن طاووس، مثل ابن فهد؛ در بین رعایا می گویند اینها آدم های ممتازی اند.

یک وقتی به #امام_صادق (سلام الله علیه) عرض کردند که درباره اباذر رسیده است که آسمان سبز و زمین خاکستری رنگ هیچ کسی که صادق تر از اباذر باشد تحمّل نکرد، خُب شما چه؟ نسبت به شما هم همین حرف است، این مقامی که برای اباذر ذکر کرده اند؟ فرمود: نه، اباذر نسبت به شماها البته اینطور است. 

بعد فرمود به اینکه: سال چند شب دارد؟ راوی عرض کرد: سیصد و شصت و چند. فرمود: لیله قدر از همه شب ها مستثنی است، ما شب قدر عالمیم!! حساب دیگران با ما جداست*. در بین شب های دیگر البتّه بعضی از شب ها افضل است. اگر فرمودند: (ما اضلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء ذا لهجه اصدق من ابی ذر)*، نسبت به شماها گفتند، و گرنه ما که لیله قدر این عالمیم، با ما حساب دیگری است. ائمه (علیهم السّلام) وزرای این نظامند، در بین ماها که رعیتیم این سه، چهار نفر خیلی ممتازند.

———————————————–

📌 ر.ک  معانی الاخبار / صفحه ۱۷۹

📌 الاحتجاج / جلد ۱ / صفحه ۲۶۰

 نظر دهید »

نتایج انفاق برای خودمان است

29 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​✳ نتایج انفاق برای خودمان است

💠 «وَ ما تُنفِقوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ اِلیکُم وَ اَنتُم لا تُظلَمونَ» «و هرچه انفاق کنید پاداش آن به شما می‌رسد و بر شما ستم نخواهد رفت.» (بقره، ۲۷۲)

🔻 هر که در آیات کریمه‌ی #انفاق بیندیشد، به‌خوبی درمی‌یابد که انفاق، به مفهوم قرآنی آن، مشارکت‌دادن کامل دیگران است در آن‌چه خداوند از مال و فکر و کوشش و مبارزه به انسان بخشیده است. تفکر و درنگ در این آیات روشن می‌سازد که بازگشت نتیجه‌ی خیر به انفاق‌کننده و دوری از ظلم و هلاکت، تنها منحصر به جزای الهی که در قیامت عاید انسان می‌شود نیست، بلکه نتایج اجتماعی‌ای که از فعالیت‌های انسان برمی‌آید نیز جزای عمل به‌حساب می‌آید. این پاداش، که پیش از پاداش اخروی است، در قرآن به «جزای ادنیٰ» و پاداش آخرت به «جزای اوفیٰ» یاد شده است. 

🔸 کوتاه سخن این‌که فرد یا گروهی که برای ایجاد #فرصت‌های_مناسب_زندگی برای دیگران کوشش می‌کند، در حقیقت، خیرخواهی و نیک‌فرجامی را برای خویش به ارمغان می‌آورد و خطر ستم و هلاکت و نیستی را از خود دور می‌سازد. امروزه پیامدهای مثبت و نتایج اجتماعی چنین رویکردی کاملا روشن و آشکار است.

👤 #امام_موسی_صدر

📚 #رهیافت‌های_اقتصادی_اسلام

📖 صفحات ۲۴۳ و ۲۴۴

 نظر دهید »

انسانیت

29 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

🔹مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد.
🔹پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.
🔹شخصی از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.
🔹یکی از رهگذران به طعنه به او گفت: این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی؟
🔹آن شخص به رهگذر گفت: من به او کمک نمی کنم، من دارم به خودم کمک می کنم!! اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم. من دارم به خودم کمک می کنم.
🌸آنچنان‌ که فکر میکنیم #انسانیت سخت نیست…

 نظر دهید »

داستانک

29 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

🔸 گرگی با مادر خود از راهی می‌گذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان می‌انداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد. 
🔸 فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی.
 🔸 گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان می‌اندازد، اگر او نمی‌ترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمی‌کرد، چون مطمئن است من نمی‌توانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان می‌اندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف می‌کند.
👈 گاهی ما را احترام می‌کنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود می‌بینند. مانند: سکوت و احترام عروسی در برابر بدخلقی‌های مادرشوهری بداخلاق، و یا سکوت و احترام کارگری در برابر کارفرمایی ظالم!!!
🌹 حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوض‌ترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و احترامش کنند.

 نظر دهید »

نماز توبه در روز عرفه

27 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​

✨ امام صادق علیه السلام فرمودند:

✨منْ صَلَّى يَوْمَ عَرَفَةَ قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ إِلَى اَلدُّعَاءِ فِي ذَلِكَ وَ يَكُونُ بَارِزاً تَحْتَ اَلسَّمَاءِ رَكْعَتَيْنِ وَ اِعْتَرَفَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِذُنُوبِهِ وَ أَقَرَّ لَهُ بِخَطَايَاهُ نَالَ مَا نَالَ اَلْوَاقِفُونَ بِعَرَفَةَ مِنَ اَلْفَوْزِ وَ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ

✨ هرکس در روز عرفه قبل از اینکه برای دعا خواندن برود، در زیر آسمان دو رکعت نماز بخواند و به گناهان و خطاهایش نزد خداوند اعتراف و اقرار کند، مثل آنچه از ثواب و رستگاری که اهل عرفات به دست آوردند، به دست خواهد آورد و گناهان گذشته و آینده اش آمرزیده خواهد شد.

📚 وسائل الشیعه ج۸ ص۱۸۳

 نظر دهید »

انتخاب

26 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

حواسمون به انتخابشون باشه…

 نظر دهید »

حضور در میدان کار

25 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

✍محمد بن منکدر یکى از صوفیان مدینه گوید: در یکى از ساعات بسیار گرم به یکى از نواحى مدینه رفتم ، محمد بن على را دیدم که با بدن فربه بر دوش دو نفر از غلامان خود تکیه کرده است .

نزد خود گفتم : بزرگى از بزرگان قریش است که در این هواى گرم در طلب دنیا حرکت مى کند. مى روم و او را نصیحت مى کنم نزدیک رفتم و سلام کردم ، او هم در حالى که غرق کرده بود و نفس مى زد جواب سلام مرا داد.

📌عرض کردم : بزرگى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیا حرکت مى کند؟

اگر در این حال مرگ تو فرا رسد چه خواهى کرد؟

✍حضرت خود تکیه به دیوار داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم در این حال فرا رسد در حالى فردا رسیده است که در اطاعت از خداوند تعالى بسر مى برم که مى خواهم با سعى و تلاش خود را از نیازمندى به تو و دیگران حفظ کنم و این ترسى ندارد، ترس من باید از آن جهت باشد که مرگم در حال معصیت فرا رسد.عرض کردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه کنم اما تو مرا موعظه کردى.

📚بحارالانوار، ج 46، ص 286.

 نظر دهید »

 احترام به پدر و مادر

25 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​❤️احترام به پدر و مادر

شیخ باقر نجفی، از شیخ صادق که دلاک بود، نقل می کند: ایشان پدر پیری داشت و در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد حتی کنار دستشویی برای او آب حاضر می کرد ومنتظر می ایستاد تا او را به مکان استراحتش ببرد و کوچک ترین کوتاهی در خدمت به پدر نمی کرد. مگر در شب های چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت.

پس از مدتی رفتن به مسجد را هم ترک نمود. از او پرسيدم:چرا رفتن به مسجد را ترک کرده ای؟

گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، هفته ی چهلم وقت گذشته بود که حرکت کردم. اتفاقاً آن شب مهتاب نمایان بود.مقداری از راه را رفته بودم که مرد عربی سوار بر اسب بود دیدم او به سمتت من آمد وقتی به من رسید سلام کرد وپرسید: به کجا میری؟

گفتم: به مسجد سهله می روم.

فرمود: خوراکی همراه داری؟

گفتم: نه

فرمود: دست در حسب خود ببر.

گفتم: چیزی ندارم.

باز همان سخن را تکرار کرد، من هم دست خودم را در جیبم کردم، مقداری کشمش یافتم که برای فرزندم خریده بودم ولی فراموش کرده بودم بهت او بدهم.

آنگاه آن مرد اسب سوار به من فرمود: «اوصیک بالعود»یعنی تو را نسبت به پدر پیرت، سفارش می کنم. و این عبارت را سه بار تکرار کرد و از نظرم غایب کردید. متوجه شدم ایشان حضرت مهدی(عج) بوده است و همچنین فهمیدم که آن حضرت راضی به جدایی من از پدرم، حتی در شب های چهارشنبه نیست. به همین خاطر دیگر به مسجد سهله نرفتم.

منبع: بحار الأنوار، جلد ۵۳

 نظر دهید »

@@

24 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​🌺حضرت محمد(ص) می فرمایند:

ترسناک ترین چیزی که بر شما از آن می ترسم، شرک اصغر است. گفتند شرک اصغر چیست. فرمودند: ریا، در روز قیامت، به هنگام حسابرسی اعمال بندگان، خداوند متعال به آنان می فرماید: بروید نزد افرادی که برایشان در دنیا خودنمایی می کردید، پس ببینید آیا پاداشی در نزد آنها می یابید.

خداوند عملی را که در آن به اندازه ذره ای ریا باشد، قبول نمی کند.

مبادا آثار نیکان در تو نمودار باشد و نیک نباشی که در این صورت با ریاکاران محشور خواهی شد.

کمال نیکی آن است که در نهان همان کنی که آشکارا انجام می دهی.

❤️حضرت علی(ع) می فرمایند:

ریاکار را سه نشانه است: وقتی مردم را ببیند، خوشحال می شود، و اگر تنها بماند دچار کسالت می گردد، و دوست دارد که او را در تمام کارهایش ستایش کنند.

 

 نظر دهید »

سلام مولا جانم

24 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#سلام_مولا_جانم❤️

‌می دانم که می آیی …

مدتی است که دیگر 

تقـویم را ورق نمیزنم

حال عجیبی دارم…!!

همه چیز از نبودنت حکایت می کند!!

به جز دلـــــم 

که مانند دانه ای در دل خاک…

در انتظار آمدن بهار است

می دانم که می آیی

خیلی زود …🌱

🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤


 نظر دهید »

داستان آموزنده

23 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#داستان_آموزنده

حجامتى معجزه آسا






ابن شهرآشوب و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:

در زمان حكومت ماءمون عبّاسى ، حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام طبيبى را به منزل خويش دعوت كرد تا وى را حجامت نمايد.همين كه طبيب نزد امام محمّد جواد عليه السلام حضور يافت ، حضرت به او فرمود: حجامت مرا روى رگ زاهر انجام بده .طبيب اظهار داشت : اى سرورم من ! تاكنون اسم چنين رگى را نشنيده ام و آن را نمى شناسم .در اين لحظه ، حضرت آستين دست خود را بالا زد و يكى از رگ هاى دست خود را به طبيب نشان داد؛ و سپس فرمود: اين رگ زاهر است ، آن را با تيغ بزن .موقعى كه طبيب رگ را با تيغ بُريد، مقدار زيادى آب زرد رنگ از آن خارج شد و درون طشتى - كه زير دست حضرت نهاده شده بود - ريخت و طشت پر شد.آن گاه حضرت به يكى از غلامان دستور داد تا روى رگ را ببندند و طشت را تخليه كنند.پس از آن كه طشت را خالى كردند و آوردند، حضرت فرمود: روى رگ را باز كنيد.وقتى روى آن را باز كردند، مقدارى ديگر مثل همان آب هاى زردرنگ خارج شد؛ بعد امام جواد عليه السلام به طبيب فرمود: اكنون روى آن را پانسمان كن .و چون كار طبيب پايان يافت ، دستور داد تا مقدار صد دينار به طبيب داده شود.طبيب مقدار صد دينار را گرفت و سپس نزد پزشكى معروف به نام بختيشوع رفت و جريان را به طور مشروح براى او تعريف كرد.بختيشوع با شنيدن اين نوع حجامت ، بسيار در تعجّب قرار گرفت و گفت : به خداوند سوگند، چنين موضوع و حالتى را تا به حال از كسى نشنيده و نيز در كتابى نخوانده ام .بعد از آن ، هر دو نزد اُسقف اءعظم رفتند و چون جريان را بازگو كردند، اُسقف گفت : گمان مى كنم كه آن شخص يا پيغمبر است و يا آن كه از ذرّيّه پيامبران خواهد بود.

📚مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 389، بحارالا نوار: ج 50، ص 57.

 نظر دهید »

یا صاحب الزمان

23 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#یاصاحب_الزمان_عج❤️ 

خدا ڪند ڪہ ڪسے حالتش چو ما نشود

ز دام خال سیاهش ڪسے رها نشود

خدا ڪند ڪہ نیفتد ڪسی ز چشم نگار

بہ نزد یار چو ما پسٺ و بے بها نشود

جواب نالہ ے ما را نمےدهد “دلبر”

خدا ڪند ڪہ ڪسےتحبس الدعا نشود

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

 نظر دهید »

دنیا

23 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

این دنیا محدود و موقت وگذرا است

رنج‌های آن هم موقت و گذرا است

اما بهشت، نامحدود و ماندگار است

به خودت سختی بده تا از این محدود

موفق بیرون بیایی تا در نامحدود

راحت باشی و لذّت ببری نامحدود

شرط لذّت کثیر بردن در نامحدود

سخت‌گیری بر خود است در محدود

 نظر دهید »

انگیزشی

23 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​اینم تاییدِ امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام🌸

خورشید روزی دو بار طلوع نمی‌کند

ما هم دوبار به دنیا نمی آییم

هر چه زودتر به آنچه از زندگی ات 

باقی مانده بچسب…

If all the things around you

Looks dark, look again

Maybe you are your own light. . .

اگه‌همه‌ی‌چیزهای‌اطرافت

تاریک‌به‌نظر‌میان؛دوباره‌نگاه‌کن

شاید‌نور‌خود‌ِتویی . . .

سلام صبح بخیر 🌷

▣

#انگیزشی 

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌

 نظر دهید »

نتایج انفاق برای خودمان است

22 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​✳ نتایج انفاق برای خودمان است

💠 «وَ ما تُنفِقوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ اِلیکُم وَ اَنتُم لا تُظلَمونَ» «و هرچه انفاق کنید پاداش آن به شما می‌رسد و بر شما ستم نخواهد رفت.» (بقره، ۲۷۲)

🔻 هر که در آیات کریمه‌ی #انفاق بیندیشد، به‌خوبی درمی‌یابد که انفاق، به مفهوم قرآنی آن، مشارکت‌دادن کامل دیگران است در آن‌چه خداوند از مال و فکر و کوشش و مبارزه به انسان بخشیده است. تفکر و درنگ در این آیات روشن می‌سازد که بازگشت نتیجه‌ی خیر به انفاق‌کننده و دوری از ظلم و هلاکت، تنها منحصر به جزای الهی که در قیامت عاید انسان می‌شود نیست، بلکه نتایج اجتماعی‌ای که از فعالیت‌های انسان برمی‌آید نیز جزای عمل به‌حساب می‌آید. این پاداش، که پیش از پاداش اخروی است، در قرآن به «جزای ادنیٰ» و پاداش آخرت به «جزای اوفیٰ» یاد شده است. 

🔸 کوتاه سخن این‌که فرد یا گروهی که برای ایجاد #فرصت‌های_مناسب_زندگی برای دیگران کوشش می‌کند، در حقیقت، خیرخواهی و نیک‌فرجامی را برای خویش به ارمغان می‌آورد و خطر ستم و هلاکت و نیستی را از خود دور می‌سازد. امروزه پیامدهای مثبت و نتایج اجتماعی چنین رویکردی کاملا روشن و آشکار است.

👤 #امام_موسی_صدر

📚 #رهیافت‌های_اقتصادی_اسلام

📖 صفحات ۲۴۳ و ۲۴۴

 نظر دهید »

برای تشکر

21 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​🔰برای تشکّر …

یه روز دیدم در می‌زنند رفتم پشت در، دونفر بودند. یکی‌شون گفت : 

منزل صیادشیرازی همین جاست؟ 

دلم هری ریخت.

 گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستادند و بعد یه پاکتی بهم داد ، اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم ، هنوز فکر می‌کردم خبر شهادتش رو برام آوردند ، دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر و داخل آن نوشته بود: «برای تشکر از زحمت‌های تو ، همیشه دعات می‌کنم» از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد…

به نقل از مرحومه عفت شجاع

همسر شهید سپهبد #علی_صیاد_شیرازی🌷

در سفر آخرت

نگاه و دعای همسر شهیدت

بدرقه‌ی راهت

 نظر دهید »

پندانه

20 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

🌼مال حرام، ماندنی نیست

✍مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌ طوری که زخم بستر گرفته و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند و همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: به‌خدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب‌لیموست. 

این مرد، تنها آب‌لیموفروش شهر بود که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود، چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا 10 سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی.

می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدر جان داد.

 نظر دهید »

پندانه

20 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

🌼مال حرام، ماندنی نیست

مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌ طوری که زخم بستر گرفته و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند و همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: به‌خدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب‌لیموست. این مرد، تنها آب‌لیموفروش شهر بود که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود، چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ۱۰ سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی.می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدر جان داد.

 نظر دهید »

اگر شیعیان آخر الزمان می‌دانستند چقدر دوستشان دارم از شوق می‌مُردند...

20 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​♨️اگر شیعیان آخر الزمان می‌دانستند چقدر دوستشان دارم از شوق می‌مُردند…

 🔸ابراهیم مهزیار جد علی بن مهزیار می گوید: روز سوم ولادت امام مهدی عجّل‌الله‌فرجه، حضرت امام حسن عسكری علیه‌السلام می‌خواستند برای پسرشان عقیقه كنند، برای این امر شیعیان گوسفندهای زیادی فرستادند. 

به حضرت عرض كردم: آقای من! عقیقه، یك گوسفند است چرا اجازه می‌دهید این همه گوسفند قربانی شود؟ 

فرمودند: «پسر من عمری طولانی خواهد داشت.» سپس از امام یك یادگاری طلب كردم و ایشان انگشترشان را به من دادند، پس از آن هر وقت به آن انگشتر نگاه می‌كردم خوشی عجیبی به دلم می‌آمد. بعد از بازگشتم به اهواز شنیدم امام حسن عسكری شهید شدند. به سامرا برگشتم تا #امام_زمان عجّل‌الله‌فرجه را ببینم اما موفق نشدم.

🔸ایام حج به مكه رفتم تا حضرت را زیارت كنم ولی ایشان را ندیدم. روزی در طواف با خود گفتم: بیچاره شیعیان آخر الزمان! ‌من امام هادی و امام حسن عسكری را دیدم اما امام زمان را ندیدم این قدر بی قرار هستم آنها كه هیچ امامی را ندیدند چقدر بی‌قراری خواهند بود!

 پس از آن جوانی آمد از من پرسید انگشتر امام عسكری علیه‌السلام را به دست داری؟ 

گفتم : بله، بعد از آن او مرا با خود به خیمه امام زمان عجّل‌الله‌فرجه برد.

 حضرت فرمودند: «دیدی با ما چه كردند؟ مجبور شدیم غایب شویم.»

 نگران شدم. گفتم: آقا می‌خواهید انگشتر پدرتان را از من بگیرید؟ فرمودند: «ما خاندانی هستیم كه به هر كس هر چه بدهیم پس نمی گیریم.» پس انگشتر خودشان را هم به من دادند.

🔸سپس فرمودند: «در طواف برای شیعیان ما دعا كردی؟»

 گفتم: بله آقا؛ ولی خیلی دلم برایشان می‌سوزد، آنها امام خود را نمی‌بینند. 

حضرت فرمودند: «آنها خیلی نزد من عزیز هستند، شیعیان آخر الزمان ندیده به من عشق می‌ورزند. اگر آنها بدانند چقدر دوستشان دارم از شوق می‌میرند.»

📌برای همه زندگیمان همین دلخوشی كافی است كه قطب عالم امكان دوستمان دارد، الطاف و عنایاتش را به سویمان روانه كرده و برایمان دعا می‌كند.

 نظر دهید »

سالروز ازدواج حضرت علی علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها مبارک

19 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​✨بنازم ماه ذیحجه چه آغازی نکو دارد

     در آن رخ داده پیوندی که از آن آبرو دارد

❤️ سالروز ازدواج حضرت علی علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها مبارک ❤️

 نظر دهید »

بهترين ازدواج آسان ترين آن است

19 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​🌼 پیامبر رحمت حضرت محمد صلى الله عليه و آله: 
🌸 خيْرُ النِّــكاحِ اَيْسَــرُهُ
🍀 بهترين ازدواج آسان ترين آن است

📗نهج الفصاحه ، ح ۱۵۰۷

🌺 خجسته سالروز ازدواج مبارک حضرت امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روزازدواج، تا ابد گرامی باد.
💐 آری ازدواجی ساده و با «کمترین ساز و برگ» و «صفا و صمیمیتی بسیار» که کانون پرورش فرزندانی بنام، همچون حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام ، حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام و حضرت زینب کبری سلام الله علیها شد که شهدای کربلا را به عالم عَلَم کردند.

 نظر دهید »

#پندانه

16 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

 ✍️ تفاوت باغبان و رهگذران

🔹باغبان پیری باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت داشت. 

🔸روزی به پسرش که قصد رفتن به سربازی دارد پندی می‌دهد و می‌گوید: 

پسرم، هرساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند.

🔹ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. 

🔸در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنین هستند. اکثر آن‌ها رهگذران جاده زندگی‌اند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد یا سودی رسد، به تو نزدیک می‌شوند و تبسم می‌نمایند و در آغوشت می‌کشند. 

🔹آن‌گاه هرگز از آغوش آن‌ها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظه‌ای بیش کنار تو نخواهند ماند.

🔸اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه همراه تو خواهد بود. 

 نظر دهید »

#قیام_۱۵_خرداد

15 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#قیام_۱۵_خرداد
🔻‌قیام پانزده خرداد، نهضتی خودجوش و مردمی در تهران، قم و برخی از شهرهای دیگر در اعتراض به دستگیری امام خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود. 
🔹زمینه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و دینی‌ این‌ قیام‌ به‌ دهه ۱۳۳۰ ش‌ و اقدامات‌ تحریک‌آمیز نظام‌ حاکم‌ بازمی‌گردد، اما مهمترین حادثه که منجر به شروع قیام شد، سخنرانی امام خمینی در مدرسه فیضیه قم و پخش خبر آن در کشور بود. 
🔸امام خمینی در این سخنرانی به‌شدت و به‌صراحت به شاه و اسرائیل حمله کرد، به‌دنبال این سخنرانی، امام خمینی در سحرگاه ۱۵ خرداد در منزل خود در قم دستگیر و به تهران منتقل شد و مردم همان روز در قم و تهران و دیگر شهرها به خیابان‌ها ریختند و قیام پانزده خرداد شکل گرفت.
🔹تظاهرات در قم، تهران و ورامین به مقابله حکومت انجامید و تعدادی از مردم کشته و مجروح شدند، درباره تعداد شهدای این قیام نظر واحدی وجود ندارد؛ در اسناد ساواک تعداد شهدا صدها تن ثبت شده است. آیت‌الله خمینی، به‌دلیل کشته شدن جمعی از مردم، این‌روز را برای همیشه عزای عمومی اعلام کرد.
🔸قیام پانزده خرداد نقطه عطفی در مبارزات ملت ایران در برابر حکومت پهلوی بود که استمرار یاد و خاطره آن به قیام سراسری ۱۳۵۷ ش و پیروزی انقلاب اسلامی انجامید.

 نظر دهید »

کفران نعمت

14 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

امام صادق (ع) میفرماید: در گذشته قومی بود که در کنار رودخانه بزرگ و پر آبی زندگی می کردند و در نعمت غوطه ور شده بودند. آن چنان که مغز گندم را تهیه می کردند و از آن، نانی درست می نمودند که به عنوان وسیله تطهیر نجاست مورد استفاده قرار می دادند و به وسیله آن، نجاست کودکان خود را پاک می نمودند.

تا جایی این کار را انجام دادند که کوهی بزرگ از این نان های نجس فراهم آمد!

روزی مردی صالح بر آنها عبور کرد و در این هنگام، زنی مشغول پاک کردن نجاست کودکش به وسیله نان بود. آن مرد به آنان گفت وای بر شما، از خدا بترسید و نعمتی را که به شما ارزانی داشته تغییر ندهید. آن زن در جواب او گفت گویا تو می خواهی ما را از گرسنگی بترسانی، هان! تا زمانی که آب رودخانه ما جاری است، به هیچ وجه ترسی از گرسنگی نداریم.

آنگاه امام صادق (علیه السلام) فرمود پس خداوند عزتمند بر آنها خشم آورد و آن رودخانه را بسیار کم آب نمود و باران را از آنان دریغ فرمود و گیاهان زمین را نرویاند. پس آنها آنچه در اختیار داشتند خوردند. سپس در اثر گرسنگی، مجبور شدند از آن کوه نان استفاده نمایند و آن نان های نجس را به طور دقیق با ترازو بین خود تقسیم کنند.

📚 بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۴۴

 نظر دهید »

سالروز رحلت حضرت امام خمینی ره تسلیت باد

14 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

ای امام ای خفته در دامان خاک

ای به هجرت، سینه ما چاک چاک
با رفتن تو ترانه بی مفهوم است

منظومه عاشقانه بی مفهوم است
سالروز رحلت رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) تسلیت باد 🖤🥀

 نظر دهید »

اغاز مراسم

14 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​آغاز مراسم بزرگداشت بنیانگذار کبیر انقلاب
🔹حرم بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، از ساعتی پیش مملو از خیل عاشقان مکتب خمینی کبیر شده است که ضمن میثاق با آرمان‌های امام برای بهره‌مندی از سخنرانی رهبر معظم انقلاب در مراسم بزرگداشت سی و پنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) آمده‌اند.

 نظر دهید »

اللهم عجل لولیک الفرج

13 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

دردم ‌این ‌است که ‌مـن ‌بی‌تـو

دگر‌ از ‌جهان ‌دور‌تر ‌و بی‌خویشتنم

ای ‌پناه‌ بی‌پناهان ‌کی میایی؟!
#اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج💚

 نظر دهید »

داستان

12 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​🔥#نقشه_شگفت_انگیز_شیطان  
✍یكي ازاولياء خدا قضيه ای را نقل ميكرد:

شبي مشغول خواندن قرآن بودم تا رسيدم به آيه کریمه “إنّه يَرَاكُم هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُم”

[همانا شيطان و دار ودسته وگروهش، شما را می‌بينند ازجایی كه شما آنها را نمی‌بينيد!]

باخود گفتم: معناي ظاهري آيه معلوم است كه بالاخره شيطان از جنّ است وجن درلغت به معناي پوشيده است؛ اما گويا معناي باطني آيه رامتوجه نمیشوم !
درهمين افكار بودم كه لحظه ای برايم پيش آمد وشيطان ظاهر شد و گفت: آمده ام با تو بحث كنم ، پاشو بيا!

ديدم همين قدم اول بايد با او مخالفت كنم،گفتم نمي آيم، تو بيا!
🔥شيطان باهمه تكبرش آمد!

يك ساعت بحث عالي فلسفه وكلام كرديم ودر آخر مغلوبش كردم وپيروز بحث شدم! 

به شيطان گفتم: با اين همه اسم و رسمت، مغلوب شدي!

🔥شيطان خنده اي كرد و گفت:

آقا سيد! فقط خواستم يك ساعت از عمرت را تلف كنم!!!
آن صحنه تمام شد! معناي آيه را فهميدم؛ يعني شيطان به هركس از يك جا ضربه ميزند …!

 نظر دهید »

صبح بخیر

12 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​روز از نو😍 روزی از نو☺️
خدایی خدا هم از نو🥰

سلام #صبحتون_بخیر 🌹

 نظر دهید »

شب بخیر

12 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​الهی شبتون پر از بهترین ها و غرق خوشبختی باشید

الهی بی دلیل دل مهربونتون شاد بشه

الهی رزق زیاد و سلامتی و موفقیت روزی امروزتون باشه!

شبتون خدایی

 نظر دهید »

پینه دوزی

12 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​💫🌺🍃

🌺

❇️ پينه دوزی که فقط یک خواسته در وجودش بود
💠 يكی از شاگردان شيخ رجبعلی خیاط می‌گويد:

✍ روزی در خدمتشان بودم و راجع به فرج مولا امام زمان (عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف) و خصوصيات انتظار، صحبت بود.
🔹 شیخ رجبعلی فرمودند:

✍ پينه دوزی بود در شهر ری به نام امامعلی، ترك زبان بود، عيال و اولادی نداشت، مسكن او هم -ظاهراً - در همان دكانش بود، حالات فوق‌العاده‌ای از او نقل نموده‌اند.

👈 خواسته‌ای جز «فرج آقا» در وجودش نبود.

👈 وصيت كرد بعد از مرگ، او را در پای كوه بی‌بی شهربانو -حوالی شهر ری- دفن كنند.

👈 هر وقت به قبر ايشان توجه كردم، ديدم امام زمان آنجاست.
📚 کیمیای محبت، صفحه ۵۹ 

 #امام_زمان علیه السلام

 نظر دهید »

حکایت نیش و‌نوش

12 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

✍روزی کفاشی در حال کفاشی، سوزن در دستش فرو رفت ،از شدت درد،  داد و فریاد  کرد  و سوزن را به یک سوی پرتاب کرد
مرد حکیمی که از آنجا می گذشت  ماجرا را دید سوزان را برداشت و تحویل کفاش داد گفت :این سوزن وسیله درآمد توست این همه به تو فایده رسانده حالا یک بار هم بهت صدمه زده نباید آن را دور  بیندازی و شعری را برایش زمزمه کرد.
 درختی که پیوسته بارش خوریم

تحمل کنیم  گر چه خارش خوریم
در جامعه زود رنجی رواج بسیاری یافته است،تحمل کم شده است، بایک  خطا وبدی  افراد از هم دور می شوند، زن و مرد  از هم طلاق می گیرند، دوست از دوست دور می شود،مهربانی ها تبدیل به کینه ودشمن می گردد. بدون این که خوبی های بسیار را که قبل از آن شده  به خاطر  بیاوریم.این  رفتار بد است وجامعه را تهدید می کند.
اگر از کسی رنجیدیم خوبی های او  را هم بیاد بیاوریم آن وقت هم نمک نشناس نمی شویم و هم تحمل آن نا مهربانی برایمان آسان تر می شود وهم زندگی ها ودوستی ها پایدارتر می ماند.

 نظر دهید »

داستان

12 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​📚 داستان کوتاه

روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی 

بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش

فرو رفت از شدت درد فریادی زد 

سوزن را چند متر دور تر پرت کرد.
مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد

ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش

تحویل داد و شعری را زمزمه کرد 
درختی که پیوسته بارش خوری

تحمل کن آنگه که خارش خوری.
این سوزن منبع در آمد توست این 

همه فایده حاصل کردی یک روز که

از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی!  
درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا 

وسیله ای رنجشی آمد بیاد آوریم 

خوبی های که از جانب آن شخص 

یا فوایدی که از آن حیوان وسیله

یا درخت در طول ایام به ما رسیده,

آن وقت تحمل ان رنجش آسان تر می شود…

 نظر دهید »

#امام زمان

11 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​قَلبِ‌ڪَسی‌بَرای‌ِتودَرشَهر‌می‌تَپَد . .

اِی‌خوبِ‌بی‌نَهایَتِ‌شَب‌هایِ‌مَن‌بیا!(:💔”
اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨🕊
#امام_زمان

 نظر دهید »

شکر گزاری

11 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​.

   شـکر کـه تـو

   خـدای رئـوف منــی🤲💚

.

   #شکرگزاری
سلام صبح زیبای آدینه تون بخیر 🌱

 نظر دهید »

اعمال شب جمعه

10 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​اعمال شب جمعه … 

 نظر دهید »

داستان آموزنده

10 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​روزی حاکمی به وزیرش گفت:

امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند.

وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند.

چند روز بعد حاکم به وزیر گفت:

امروز میخواهم بدترین قسمت 

گوسفند را برایم بیاوری .

و وزیر دستور داد باز هم خوراک زبان آوردند.

حاکم با تعجب گفت:

یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را زبان برایم آوردی چرا؟؟؟

وزیر گفت: 

“قربان بهترین دوست برای انسان زبان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم زبان است

 نظر دهید »

سرباز ولایت

09 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​«سیدابراهیم» را دوباره «شهید» نکنیم! 
✍️عباس بابایی
وقتی حاج‌قاسم شهید شد، عده‌ی زیادی درباره‌ی او و راز «حاج‌قاسم‌شدنش» قلم‌فرسایی‌ها کردند؛ ویژگی‌های فراوانی از او گفتند که همگی درست بود؛ اما بسیاری از آن نویسندگان و گویندگان در یک توافق نانوشته‌ی سکولارمآبانه، مهم‌ترین خصوصیتش را نگفتند؛ «سرباز ولایت».
همان صفتی که «حاج‌قاسم» هرچه به آخر عمر نزدیک‌تر می‌شد، جلوه‌گری بیشتری می‌یافت و قله‌ی آن شد «وصیت‌نامه»؛ که بهتر است بگوییم «ولایت‌نامه».
تمامی آن خصائل در برابر این ویژگیِ منحصربه‌فرد«حاج‌قاسم»، بسان قطره‌ای بود در برابر دریا!
و این‌گونه بود که دانسته یا نادانسته عده‌ای از ما دست به دست هم دادیم و دوباره «حاج‌قاسم» را «شهید» کردیم.
این روزها دارد خاطره‌ی تلخ آن روزها تکرار می‌شود؛ یعنی داریم دانسته یا نادانسته «سیدابراهیم» را دوباره «شهید» می‌کنیم!
او خادمی پرتلاش و مخلص برای مردم بود؛ او مدیری پرتوان و پاکدست بود؛ او عالمی کارکشته و وسط‌میدان بود؛ او…
اما از همه مهم‌تر او «سرباز امام‌خامنه‌ای» بود؛ خودش بارها و بارها و خصوصا در سفرهای خارجی با سری بالا و گلویی صاف با افتخار می‌گفت: 

«من سرباز امام‌خامنه‌ای هستم».
و همین «سربازی» هم باعث شد خدا آبرویش را بخرد و عزت دنیا و آخرت به او عطا فرماید.
«سیدابراهیم» را درست روایت کنیم؛ همان‌گونه که خودش می‌خواست؛

 «سرباز ولایت».

 نظر دهید »

یا صاحب الزمان 

09 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​ڪاروان عمر،مے‌تازد بہ تندے اے دریغ!
حسرت دیدار بر دل،مہربان من،بیــا
غم‌سراے بخت من در اشتیاق پاے توست
چشم بر راہ تو دارم،میہمان من بیــا
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌤

 نظر دهید »

کلام اخر

09 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

غم و اندوه اگرهم روزی

مثل باران بارید

یا دل شیشه‌ای‌ات

از لب پنجره عشق، زمین خوردو شکست

با نگاهت به خدا

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود که

خداهست و خداهست و خداهست🕊🌸
وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَاَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ

؛ مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست…

۱۱۵ بقره

 نظر دهید »

وصیت نامه مرد خسیس

08 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به ش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید.
 من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟
زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.

البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.
در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند!

(امام جعفرصادق(ع)می فرمایند:

بهترین شما مردمان بخشنده و نظربلند و بدترین شما مردمان خسیس و تنگ‌نظران هستند.)

 نظر دهید »

داستان اموزنده

08 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​#تجربه_نزدیک‌_به_مرگ
🔴 شهیدی که در برزخ گرفتار یک تهمت به زنی بد حجاب بود!
ما دو دوست صمیمی بودیم مانند دو برادر. انقلاب که پیروز شد من به حوزه علمیه رفتم و او در یکی از ادارات دولتی تهران مشغول شد. کار او بررسی، صلاحیت و گزینش کارکنان بود. ایام ابتدای انقلاب حساسیت ها در زمینه گزینش بسیار بالا بود. بارها به من می‌گفت تو هم بیا و در همین اداره مشغول شو، اما من ترجیح دادم مشغول درس باشم. روزها گذشت تا این که جنگ شروع شد. دیگر جای درنگ نبود هر دو با هم راهی جبهه شدیم. در همان ماه های اول جنگ، دوست من به شهادت رسید. من هم پس از سالها حضور در جبهه با غم فراق دوستانم به قم برگشتم و درسم را ادامه دادم. تا اینکه یک شب اتفاق عجیبی افتاد؛ در تجربه ای که بسیار برایم غیر قابل باور بود دوست شهیدم را دیدم، فکر میکردم مانند بقیه شهدا در بهشت الهی مشغول استفاده از نعمت هاست اما… با نگرانی به من گفت: من باید وارد بهشت شوم اما گرفتار یک زن هستم! من که خیلی تعجب کرده بودم گفتم: از کی حرف میزنی؟ گفت: وقتی در سالهای ابتدای انقلاب در آن اداره مشغول کار بودم، یک خانم کارمند داشتیم که حجاب را درست رعایت نمی‌کرد. هر چه با او صحبت کردم بی فایده بود. دست آخر در مورد او حرفی زدم که خلاف واقع بود. او خیلی ناراحت شد. برخی کارمندها نگاهشان نسبت به این خانم تغییر کرد، کار به جایی رسید که اداره را رها کرد. من هم خوشحال بودم چون این کارمند بد حجاب از آن داره رفت و فکر میکردم شرایط عمومی اداره بهتر شده و دیگر بی حجاب نداریم اما به چه قیمتی؟ در واقع من به او تهمت زده بودم الان گرفتار هستم. تو را به حق رفاقتی که داشتیم پیگیری کن تا از من راضی شود. خیلی به این ماجرا فکر کردم چه کاری میتوانستم انجام دهم. سالها از روزهای انقلاب گذشته بود چطور میتوانستم او را پیدا کنم؟ از روز بعد کارم را شروع کردم به تهران و آن اداره رفتم. با چند نفر از قدیمی‌ها مطرح کردم، کسی از این موضوع خبر نداشت. سراغ کارمندهای بازنشسته و قدیمی تر را گرفتم، بالاخره یکی نفر را پیدا کردم که از آن موضوع خبر داشت. نام و مشخصات آن خانم را به من گفت. با سختی بسیار آدرسی از آن خانم پیدا کردم. وقتی به منزلش مراجعه کردم موضوع خودم را گفتم خوب آن ماجرا را به یاد داشت. با خودم گفتم وقتی بگویم او شهید شده و تقاضای بخشش دارد حتما قبول میکند اما… آن خانم که سن و سالی ازش گذشته بود گفت: «به خداوندی خدا حلالش نمی کنم، خدا ازش نگذره. از این حرفش ترسیدم هرچه اصرار کردم بی فایده بود گفتم: یعنی هیچ راهی ندارد که او را ببخشی؟ جوابش منفی بود، گفت: شما نمیدانی که تهمت این آقا با آبروی من چه کرد؛ من مجبور شدم اداره ای که سالها در آن کار میکردم را ترک کنم. چندین روز فکرم مشغول بود. من وقتی به منزل ایشان رفتم شاهد بودم که او یک بچه معلول دارد و درد مستاجری را تحمل می کند. واقعاً نمی دانستم چه باید کرد. دوست صمیمی من گرفتار بود. باید کاری می کردم اما چگونه؟! بار دیگر به منزلشان رفتم. این خانم عصبانی تر از قبل گفت: این وضعیت مرا میبینی؟ دوست تو تهمتی به من زد که دیگر نتوانستم در محل کار حاضر شوم، او آبرو برای من نگذاشت. شاید من حجاب را درست رعایت نمی کردم، اما بقیه مسائل دینی را رعایت میکردم، چرا ندانسته به من تهمت زد؟ چرا با آبروی من بازی کرد؟ اصرارهای من بی فایده بود. از آنجا بیرون آمدم. فکری به ذهنم رسید. رفقای جبهه و جنگ را جمع کردم پول روی هم گذاشتیم و با یاری خدا توانستیم کار مهمی انجام دهیم. ما برای او و خانواده اش یک خانه کوچک تهیه کردیم. وقتی این خبر را شنید بسیار خوشحال شد. با رفقا کمک کردیم او و خانواده اش را به خانه جدید منتقل کردیم. روزی که در خانه جدید مستقر شد لبخندی از سر رضایت زد و گفت به خاطر کار امروز شما از دوستتان گذشتم…

یکی دو روز بعد یکی از رفقایم تماس گرفت و گفت: فلانی که شهید شده بود را در خواب دیدم؛ از تو تشکر کرد و گفت مشکل من حل شد.
📕کتاب تقاص

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•

 نظر دهید »

داستان 

08 خرداد 1403 توسط زهرا کرمی

​💥‏روزی عقربی یکی از دوستان امیرالمومنین عليه السلام را نیش زد، و سریعا نزد امیرالمومنین عليه السلام آمد.حضرت به او فرمود:

بر اثر این نیش نمی میری؛ برو.

💥او رفت و پس از مدتی آمد و عرض کرد :

یا امیرالمومنین بر اثر آن نیش عقرب دو ماه زجر کشیدم،‏حضرت به او فرمود: میدانی آن عقرب چرا تو را نیش زد؟ 

عرض کرد: خیر.

💥حضرت فرمودند: چون یک بار در حضور تو سلمان را به خاطر دوستی ما مسخره کردند و تو هیچ نگفتی و از سلمان دفاع نکردی این نیش عقرب بخاطر آن است…/۲

💥مستدرک الوسایل ج۱۲

 نظر دهید »

اعمال شب لیله الرغائب

28 دی 1402 توسط زهرا کرمی

 نظر دهید »

شب ارزوها

28 دی 1402 توسط زهرا کرمی

ای‌که‌نزدیك‌تری‌ازمنِ‌دلتنگ‌به‌من..
بین‌مانیست‌به‌جزفاصله‌ای‌اجباری..
🔸امشب باید رغبت ها و خواسته هاتو اولویت بندی کنی!!!
اولویت های اولت چیه؟

التماس دعای فرج🤲

 نظر دهید »

امام حسن عسگری 

01 آبان 1402 توسط زهرا کرمی

 نظر دهید »

حفظ زبان

17 اردیبهشت 1402 توسط زهرا کرمی

✍ در روایت داریم پس از آنکه امام باقر به جابر جعفی فرمودند خوش به حال افرادی در زمان غیبت بر اعتقاد به ما استوار بمانند، جابر گفت: بهترین چیزی که مومن می‌تواند در آن زمان استفاده کند چیست؟ امام فرمودند: نگهداری زبان [ از حرف های اشتباه، بیهوده ، شبهه ناک و آلوده به گناه]

 

 پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده اند:

بر تو باد خاموشی طولانی، چرا که آن فرار دهنده شیطان و کمک تو درمورد دینت است.
گاهی یک کلمه، می‌تواند فرد را از دایره دین خارج کند یا حق الناس بزرگی برایش ایجاد کند و مشکلات و خسارت‌های فراوانی را برای انسان در دنیا و آخرت ایجاد کند. همچنین طبق روایات اهل بیت، حفظ زبان آنقدر مهم است که به بقیه اعضاء انسان نیز ربط دارد.
📗 بحارالانوار 145/‌52 حدیث66 

📗 سفینه البحار 510‌/2

 نظر دهید »

مسند

16 اردیبهشت 1402 توسط زهرا کرمی

​✍از حضرت رضا (عليه السلام) درباره بهترين بندگان پرسيدند. حضـرت فـرمــودند: 
آنان كه هرگاه نيكى مى كنند، خوشحال مى شوند، هرگاه بدى مى كنند، استغفار مى كنند، هرگاه چيزى به آنان داده مى شود، سپاس مى گويند، هرگاه مبتلا و گرفتار مى شوند، شكيبايى مى كنند، و هرگاه خشمگين مى شوند، عفو و گذشت مى كنند.
📚مسند الامام الرضا عليه السلام، ج 1 ص 28

 نظر دهید »

پندانه

16 اردیبهشت 1402 توسط زهرا کرمی

✍ اگر دفتر زندگی‌ات بدخط و ناخواناست، مقصر خودت هستی
🔹ملانصرالدین چندی بود که شغل کاتبی را برگزیده بود.
🔸روزی همکار بدخطش به او گفت:

آن‌قدر نوشته‌های من ناخواناست که صد دینار برای نوشتن می‌ستانم و صد دینار دیگر نیز برای خواندن.
🔹ملا آهی کشید و گفت:

افسوس که من از صد دینار دوم محرومم، چون من از خواندن نوشته خود هم عاجزم.
🔸زندگی ما یک کتاب است و ما نویسنده آن. چیزی که در رابطه با انسان همیشه مایه شگفتی بوده این است که چقدر او نقش خود را در شکل‌گیری و شرایط زندگی‌اش نادیده می‌گیرد و در قالب یک بی‌گناه مظلوم از جور ایام و نارفیقی دوستان می‌نالد.
🔹از زندگی و زشتی و پلشتی (بدخطی) آن می‌نالد، در حالی که متوجه نیست خودش نویسنده داستان زندگی خویش است.
🔸اگر شرایط دلچسب نیست (بدخط و ناخواناست) محصول انتخاب‌های ماست.
🔹انتخاب‌های گذشته ما را به شرایط اکنون رسانده، حتی کسانی که با قبول این واقعیت مشکل دارند و از دیگران می‌نالند، اگر منصفانه به گذشته‌شان نگاه کنند، متوجه می‌شوند با انتخاب‌های بهتر می‌توانستند اکنون در شرایط بهتری باشند.

 نظر دهید »

دخالت پدر و مادر

15 اردیبهشت 1402 توسط زهرا کرمی

🎙#استاد_مسعود_عـــالی

قَالَ رَسُولُ اللّٰه (ص) : 

أكرِموا أولادَكُم وَأَحسِنوا آدابَهُم يُغفَرلَكُم .
پیامبر اکرم (ص) :

فرزندان خود را کرامت کنید و با آداب نیکو با آن ها معاشرت نمایید تا آمرزیده شوید. 

 نظر دهید »

حدیث

15 اردیبهشت 1402 توسط زهرا کرمی

🔹 امام كاظم عليه ‏السلام:
تُسْتَحَبُّ عَرامَةُ الصَّبىِّ فى صِغَرِهِ لِيَكونَ حَليما فى كِـبَرِهِ

شایسته است کودک به هنگام خردسالی، بازیگوش و پرنشاط باشد تا در بزرگسالی صبور و شکیبا گردد
📙 کافی جلد6 صفحه51

 نظر دهید »

حدیث

15 اردیبهشت 1402 توسط زهرا کرمی

​🌺 امام صادق علیه السلام:
مهدی (عج) بین مردم رفت و آمد می کند،

در بازارهای ایشان راه می رود،

و روی فرش‌های آنان قدم میگذارد..

ولی او را نمی شناسند…😔
📚 بحار؛52:154

 نظر دهید »

داستانک

18 فروردین 1402 توسط زهرا کرمی

​پسر زنی به سفر دوری رفته بود 

و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد.

این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت 

و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت 

تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. 

هر روز مردی گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت

 و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت: 

.

«کار پلیدی که بکنید با شما می ماند 

و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد. 

.

این ماجرا هر روز ادامه داشت 

تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد. 

او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند 

بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد. 

نمی د انم منظورش چیست؟

یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود 

بنابراین نان او را زهر آلود کرد 

و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، 

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟

 بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت 

و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. 

مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.

آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد.

 وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده 

با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود 

او گرسنه، تشنه و خسته بود 

در حالی که به مادرش نگاه می کرد،

 گفت مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم 

خودم را به شما برسانم. 

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم 

که داشتم از هوش می رفتم. 

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. 

او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت:

 «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم 

امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو  بیش از من به آن احتیاج داری

وقتی که مادر این ماجرا را شنید 

رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود 

و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود 

و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. 

به این ترتیب بود که آن زن معنای 

سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت.

.

هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند 
و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز می گردند.

 نظر دهید »

داستان کوتاه

27 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​📚داستان کوتاه 
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد …

او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛

تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد …
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟

ڪفاش گفت روزی سه درهم

تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:

بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!

برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده …
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.

آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند …!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر …
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،

ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:

بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.

 نظر دهید »

جابر می گوید

27 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

💕 جابر می گوید: خدمت #امام_باقر علیه السلام رسیدم، حضرت فرمود: ای جابر! همانا مؤمنین به ماندن در دنیا اطمینان نکردند و از رسیدن به #آخرت ایمن نگشتند.

🍃ای جابر! آخرت، سرای ماندن است و دنیا سرای رفتن و نیست شدن؛ اما اهل دنیا اهل غفلت اند و گویا مؤمنانند که فقیه و اهل تفکر و عبرتند: آنچه با گوش های خود شنوند، ایشان را از یاد خدای جل اسمه کر نکند و هر زینتی که چشمشان بیند از یاد #خدا کورشان ندارد، پس به ثواب آخرت رسیدند، چنانکه به این دانش رسیدند.
📚 کافی، ج۲، ص۱۳۳🌿

 نظر دهید »

حدیث روز

27 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​💠 #حدیث روز 💠

💎 نتیجه ترک نماز  
🔻پيامبر اکرم(صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم):

مَنْ تَرَكَ صَلاتَهُ حَتّى تَفُوتَهُ مِنْ غَيْرِ عُذْرٍ، فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ، ثُمَّ قالَ: بَيْنَ الْعَبْدِ وَ بَيْنَ الْكُفْرِ تَرْكُ الصَّلاةِ.
➖ كسـى كه نماز را بدون عذر بجا نياورد تا وقتش بگذرد، اعمـالش از بـين مى‌رود،

سـپس فرمود: فاصـله بين بنده و كفر، ترك نماز است.
📚 بحارالأنوار، ج ۸۲، ص ۲۰۳

 نظر دهید »

داستان اموزنده

24 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد

اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.

فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.

در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد

مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟

در جواب میگفت: زندگی من به کسی ربط ندارد.
تا اینکه  او مریض شد

احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.

هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود…

همسرش به تنهایی او را دفن کرد

اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد

دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.

او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت…!!
قضاوت کار ما نیست..

 نظر دهید »

باغ دنیا

24 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

🌷 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:اینجا باغی است که هر کس می‌آید می‌تواند از میوه‌ آن بچیند و بخورد، امّا از بردن خبری نیست. اگر درون قبر یک ریال همراهت باشد، قبر را نبش می‌کنند و آن را در می‌آورند. اگر یک انگشتر دستت باشد آن را در می‌آورند. از این باغ هیچ چیز را نمی‌شود بیرون بُرد.
در باغ نمی‌توانستی کول کنی و ببری. تا درون باغ هستی می‌خوری و می‌خورانی. بهره‌ آخرتت هم آن اقبالی است که به جهان دیگر داری. پس اگر کم داد با صاحب باغ دعوا نمی‌کنی. 
 اگر هم زیاد داد دعوا نمی‌کنی. با باغدار نمی‌گویی چرا اینچنین نمی‌کنی، چرا چنان نکردی، این گل‌ها چیست؟ این میوه‌ها چیست؟ ایراد نمی‌گیری، می‌خوری و در باغ راه می‌روی.
📚 کتاب طوبی محبّت جلد دوم - ص 24

 نظر دهید »

پرهیز از غضب

24 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

مردی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: «برو و غضب نکن و عصبانی مباش!» مرد گفت: همین نصیحت برایم کافی است.

سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است؛ قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده و مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت.

ناگاه اندرز پیامبر اکرم(ص) که فرموده بود: غضب نکن، به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه ضرر و زیان مثل زخم و قتل…که از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست)، به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است، از آنها بگیرید.

بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شد و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار

هستیم. بدین گونه، با ترک غضب، هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کردند و آتش کینه و عداوت در میانشان خاموش گردید.
📜داستان های بحارالانوار، قم، دارالثقلین، 1377، ج 3، ص277

 نظر دهید »

یا صاحب عصر 

16 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​سؤالی ساده دارم از حضورت

من آیا زنده‌ام وقت ظهورت؟

اگر تو آمدی، من رفته بودم

اسیر سال و ماه و هفته بودم

دعایم کن دوباره جان بگیرم

بیایم در حضور تو بمیرم

پیشاپی میلا خجسته مهدی موعود(عج)مبارک باد

🍃💐*اللهم عجل لولیک الفرج*🍃💐

 نظر دهید »

عاشقان گل نرگس

16 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​🎊 یـا_صاحب_الزمان
🌷صـدای پـای کـســی

🎊از بـهـشـت می آید
🌷خـدای عـاطـفــــه و

🎊سـرنـوشـت مـی آید
🌷و عطرِ یاس حسینی

🎊سِـرشــت مـی آیــد
🌷بــه صـورتـش جلوات

🎊پـیــمـبــــری دارد
🌷میان حنجره اش صوتِ

🎊حـــــیــدری دارد
🌷تقدیم به عاشقان گل نرگس  

🎊پیشاپیش میلاد با سعادت امام زمان عج مبارک

 نظر دهید »

یا صاحب الزمان ادرکنی

16 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​پیش از بهار، رسیده بهار ما…

 نظر دهید »

یا مهدی ادرکنی

12 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​#اوخواهد‌آمد…
✨شبهای پر از شهاب را خواهم ديد…

درياچه ی نور ناب را خواهم ديد…
✨وقتی که سپيده می دمد می دانم…

من چهره ی آفتاب را خواهم ديد…
#العجل‌مولای‌ خوبم ♥️

تعجیل در فرج مولایمان صلوات 

 نظر دهید »

پندانه

12 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

✍ مواظب باشیم با حرفامون دلی رو نشکنیم
🔹شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. 
🔸اﺯ ﺭاﻩ‌ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای به‌دستﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ همسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. 
🔹ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: 

برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ‌ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.
🔸ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ: 

اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ‌ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ‌ای ﻳک ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ.
🔹ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ‌ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد. 
🔸ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ:

ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ؟
🔹ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: 

ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ. 
🔸اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ: 

اﻳﻦ ﻏﻴﺮممکن اﺳﺖ، ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمی‌شود!
🔹ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: 

ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ! ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ می‌کنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ. ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ، به‌خصوص در ﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی، دقت کن!

 نظر دهید »

پند

12 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​🔸روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!

پیر مرد گفت : ازکجا معلوم
🔸فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت

مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!

پیرمرد گفت: از کجا معلوم
🔸پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.

مردم گفتند: چقدر بدشانسی!

پیرمرد گفت از کجا معلوم!
🔸فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.

مردم گفتند : چقدر خوش شانسی!

پیرمرد گفت : از کجا معلوم!
🔸زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.

از کجا معلوم؟!

 نظر دهید »

پند

12 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

🔴 راه های پاک شدن مؤمنان از گناه
یونس ابن یعقوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده است: 

درخصوص مومنان، هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود، ملعون است و دور از رحمت خداوند.
گفتم: واقعا ملعون است؟

فرمودند: بله. 

گفتم: واقعا؟ 

باز فرمودند: بله. 

پس چون امام علیه السلام سنگینی مطلب برای من را مشاهده کردند، فرمودند:
ای یونس! از جمله ی بلا و آسیب به بدن همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است، نه لزوما مصیبتهای بزرگ.
مومن نزد خداوند بافضیلت تر و گرامی تر از آن است که بگذارد چهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاک ننماید؛ 

ولو به یک غم پنهان در دلی ، که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است. 
به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه های درهم را در کف دست وزن میکند و متوجه نقصان آن شده و غصه دار میشود، سپس دوباره وزن میکند و متوجه میشود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا موجب آمرزش برخی از گناهان اوست…
📚 الوسائل: 11 / 518 ج 21 

البحار: 76 / 354 ج عن کنز الکراجکی: ص 63 بإسناده عن یونس بن یعقوب

 نظر دهید »

پند

11 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

پیر مرد دانایی به نوه اش گفت : فرزندم تا حالا دانسته ای که بهشت مجانی است و دوزخ را باید با پول خرید

نوه اش گفت : پدربزرگ چگونه بهشت مجانی است اما دوزخ رو باید با پول خرید ؟؟؟؟
پیرمرد گفت؟؟؟
پسرم نماز و روزه و کارهای نیک ، بابتشان هیچ پولی پرداخت نمیکنی و بهشت مجانی به دست می آید ؛ اما شراب و زنا و قمار و ربا بابتشان پول پرداخت میکنی پس جهنم را باید با پول خرید 
قضاوت با شما؛: کدام بهتر است؛
بهشت ؟؟  ((مجانی ))
جهنم ؟؟ ((پولی))

 نظر دهید »

گفتاری از ایت الله کشمیری

10 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

🥯تأثیر غذا روی حالات روحی انسان
☀️مرحوم آیت‌الله کوهستانی به طور اشتراکی یک دستگاه آسیاب آبی سنتی موروثی داشتند که از درآمد آن، زندگی خود و طلاب اداره می‌شد. ایشان به آسیابان سفارش می‌کردند سهم من همیشه از مزد آرد گندم افراد معمولی و مستضعف باشد. در ماه رجبی ایشان می‌بینند از عبادت لذت نمی‌برد، پس به فکر فرو می‌رود تا علت را بیابد. ابتدا از اهل خانواده می‌پرسد، شما آرد قرضی یا وقفی یا از سهم امام استفاده کرده‌اید.
می‌گویند: نه. پس به سراغ آسیابان می‌رود و می‌گوید: چند روز قبل آرد چه کسی را (به‌عنوان دستمزد آسیاب) برای ما فرستادی؟ می‌گوید: شخصی پولدار و ظاهراً بهایی بود و گندمش خوب بود آردش را برای شما فرستادم. تا این جمله را گفت: چهره‌اش تغییر کرد و با عصبانیت فرمود: مؤمن! ما را از فضیلت ماه رجب محروم کردی!
📚گلستان کشمیری
#آیت_الله_کشمیری

 نظر دهید »

پندانه

10 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

✍ بابت کار نیکی که انجام می‌دهی منت مگذار
🔹چندین دهۀ قبل در عروسی‌ها مانند امروز ارکستر و خواننده نبود. در آذربایجان برخی مطربان بودند که سازی بر گردن می‌آویختند و می‌زدند و خودشان هم می‌خواندند که به آن‌ها در زبان محلی عاشیق می‌گفتند.
🔸یکی از این عاشیق‌ها، فردی به نام عاشیق‌قادر بود که کنار او جوانی به نام محمد هم تنبک می‌نواخت. مجلس که تمام می‌شد عاشیق‌قادر با محمد از مجلس خارج می‌شدند‌. 
🔹روزی عاشیق‌قادر به محمد گفت: 

چند درصد از مبالغ برداشتی را به تو بدهم؟! 
🔸محمد جوان جمله‌ای گفت و برای همیشه در دل عاشیق‌قادر رفت. 
🔹او گفت: 

استاد من که باشم و چه کرده باشم که سهمی از دسترنج تو بر خود معین کنم؟! همه‌کاره مجلس تویی و همه برای ساز و صدای توست که تو را دعوت می‌کنند. 
🔸مرا تنبکی بر دست است که اگر نزنم هم چیزی از مجلس تو کم نمی‌کند. اگر من هم تنبک نزنم کسی هست که اگر نیاز شد، سطلی به دست گیرد و با چنگ به آن زند و صدایی درآورد.
🔹حق‌تعالی می‌فرماید:

«وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ» بر کار خیری که می‌کنی هرگز منت بر من و خلایق من مگذار و آن را زیاد نبین.
🔸به عبارت بهتر ای انسان! اگر کار خیری به تو عنایت شد، بدان از جانب من بود برای بخشش گناهانت و تقربت به من. بدان مرا کار ناقصی در خلقتم نبود که تو را نیازمند تکمیل آن خلق کرده و آن کار را به تو سپرده باشم. 
🔹همانا داستان محمد، داستانِ تواضع و خشوع در برابر خداوند است که مرتبه‌ای عظیم بر بنده نزد خالق می‌بخشد.

 نظر دهید »

پند

09 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

​☘ به زمان‌بندی خدا اعتماد کن 

خدا خوب می‌دونه مهره‌هاشو کجا بچینه…

 نظر دهید »

امام حسین ع

09 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

 يا بُنَىَّ اِيّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً اِلاَّ اللّه‏َ؛
 فرزندم! بپرهـيز از سـتم بر كسى كه غير از خدا ياورى در مقابل تو ندارد.
📚اعيان الشيعة: ج۱، ص ۶۲۰

 نظر دهید »

پندانه

09 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

✍ مواظب باشیم با حرفامون دلی رو نشکنیم
🔹شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. 
🔸اﺯ ﺭاﻩ‌ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای به‌دستﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ همسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. 
🔹ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: 

برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ‌ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.
🔸ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ: 

اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ‌ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ‌ای ﻳک ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ.
🔹ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ‌ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد. 
🔸ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ:

ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ؟
🔹ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: 

ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ. 
🔸اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ: 

اﻳﻦ ﻏﻴﺮممکن اﺳﺖ، ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمی‌شود!
🔹ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: 

ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ! ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ می‌کنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ. ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ، به‌خصوص در ﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی، دقت کن!

 نظر دهید »

مولا جانم

09 اسفند 1401 توسط زهرا کرمی

‏وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان

‏یعنی منم که زنده‌ام از اشک‌هایتان…
‏داوود من! دوباره بخوان تا که عالمی

‏ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان…
یک روز عاشقانه تو از راه می‌رسی

‏آن روز واجب است بمیرم برایتان…

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

خدایا ارامشم تویی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس